اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

صد و شصت و چهارم

سری زدم به نوشته‌های سال پیش همین موقع‌ها. روزهایی که داشتم آماده می‌شدم برگردم ایران. یادم است چقدر اضطراب داشتم و همه چیز برایم سخت بود. فکر نمی‌کردم دیگر برنمی‌گردم و همه چیز زیر و رو می‌شود. فکر می‌کردم چند ماهی می‌مانم و بعد برمی‌گردم. حتی بعد از دو هفته برگشتنم و حرف‌های عجیب وی که می‌خواهد رابطه را جور دیگری ببیند فکر نمی‌کردم این رابطه تمام می‌شود. هنوز یک سال نگذشته. پانزده روز دیگر مانده، اما همه چیز تمام شده. زندگی من کاملا عوض شده و تمام رویا و آرزوهای سال پیش جای‌اش را به چیزهای دیگر داده است. چه بالا و پایین‌هایی را تجربه کردم و چقدر «تجربه» کردم. 


اصلا آمده بودم از هورنی بودن در دوران مجردی بنویسم. یک‌هو پرت شدم به جای دیگری.

نظرات 1 + ارسال نظر
پریسا جمعه 13 بهمن 1402 ساعت 09:51

خاطره‌ها هیچ موقع دست از سر آدم بر نمی‌دارند. امیدوارم بعد از این انقدر تجربه‌های خوبی داشته باشی که خاطره‌ها فقط بیان و برن

مرسی پریسا، امیدوارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد