اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

دویست و یازدهم

بعد از دو هفته مهمانم رفت. خیلی وقت بود در گیر و دار یک آدمی به این مدت طولانی نبودم. انگار دو نفره بودن برای دوباره بالا آمد. دلم می‌خواست واقعا کسی بود که به هوای او صبح‌ها قهوه‌ساز را روشن کنم، زیر کتری را بگیرانم و نانی گرم کنم. روزمره خودم بود، ارتباط و صحبت کردن با دیگری بود، تقلا برای شام و ناهار درست کردن بود و همه اینها خیلی لذت‌بخش است. دلم می‌خواهد برای خودم فانتزی داشته باشم؛ امشب که دوباره توی تنهایی باید بخوابم به صبح نرسیده میم زنگ خانه‌ام را بزند و بیاید کنارم بخوابد. بغلش کنم، لمسش کنم و کنارم بماند.

تا اینجا که نوشتم برق رفت. انگار کائنات هم می‌خواست از رویا درم بیاورد. لپ‌تاپم خاموش شد و دلم ماند پیش تمام کردن این فانتزی. 

نظرات 1 + ارسال نظر
لیمو شنبه 18 اسفند 1403 ساعت 08:56 https://lemonn.blogsky.com/

پاراگراف اول که به انتها رسید با خودم فکر کردم که چقدر حس همسر و همراه بودن در وجودت قویه. امیدوارم فانتزیت توی دنیای واقعیت جاری و همیشگی بشه.

آره خیلی زیاده. مادر و همسر. نمی‌دونم به خاطر هورمون و بالای سی‌سالگیه یا واقعا چیز جدیدی توی من به وجود اومده. امیدوارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد