اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

دویست و بیست و یکم

گاهی دوست دارم بزنم زیر میز و همه چیز را رها کنم و بروم در عدم! عدم برایم مرگ نیست. برایم یک وقفه است. وقفه‌ای که سکوت دارد، مسئولیت ندارد، کسی کاری به کار آدم ندارد، کسی یاد آدم نیست، دردی نیست، رنجی نیست. همه‌اش بی‌وزنی و بی‌فکری است، بدون هیچ هیجان و احساسی. 

نظرات 2 + ارسال نظر
لیمو شنبه 27 اردیبهشت 1404 ساعت 10:50

من اخیرا چندبار همین رو گفتم. معمولا آبی یا دیگران میگن یعنی از ما خسته شدی؟! اما پاسخم همه است. از همه خسته شدم. همه کس و همه چیز حتی خودم در ارتباط با بقیه

باید جایی باشه که یه گوشه بخزیم...

رهآ جمعه 26 اردیبهشت 1404 ساعت 10:09 http://Ra-ha.blog.ir

دلش می‌خواست به دور از همه چیز
در گوشه‌ای از جهان که زمان در آن‌جا جریان ندارد، آرام بگیرد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد