گاهی دوست دارم بزنم زیر میز و همه چیز را رها کنم و بروم در عدم! عدم برایم مرگ نیست. برایم یک وقفه است. وقفهای که سکوت دارد، مسئولیت ندارد، کسی کاری به کار آدم ندارد، کسی یاد آدم نیست، دردی نیست، رنجی نیست. همهاش بیوزنی و بیفکری است، بدون هیچ هیجان و احساسی.
من اخیرا چندبار همین رو گفتم. معمولا آبی یا دیگران میگن یعنی از ما خسته شدی؟! اما پاسخم همه است. از همه خسته شدم. همه کس و همه چیز حتی خودم در ارتباط با بقیه
باید جایی باشه که یه گوشه بخزیم...
دلش میخواست به دور از همه چیز
در گوشهای از جهان که زمان در آنجا جریان ندارد، آرام بگیرد ...