بعد از یادداشت دیروز میم بهم پیام داد وقت داری باهم حرف بزنیم؟ گفتم وقت دارم اما توان ندارم. گفت نیازی به توان نیست فقط گپ بزنیم. و فقط گپ زدیم. و فوقالعاده بود. باهم خندیدیم. برایش از شهر و کشور جدید گفتم. او از درس و کار گفت. میم برایم حرف زد. میتوانستم توی چشمهایش نگاه کنم. عصرش اینقدر حالم خوب شد که شام درست کردم سالاد درست کردم دسر درست کردم. حیف همه چی مقطعی است. هیچ اقدامی برای حال خوب خودم بدون انگیزه بیرونی نمیتوانم بکنم. امیدم به فرداست که روز تراپی است.