اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

سی و یکم

وی حالش خوب نیست. کاملا از من کناره‌گیری می‌کند و عجیب شده است. دوست ندارد صحبت کنیم. دوست ندارد سکس کنیم. دوست ندارد چیزی را با من به اشتراک بگذارد و در یک سرخوردگی از اینکه این زندگی شاید باید پایان بیابد به سر می‌برد. کارش درست پیش نمی‌رود و خیلی خودش را تنها می‌بیند. فقط تنها اتفاق خوب به نظر من البته، داشتن تراپیستش است. قبل از مهاجرت شاید دو سال به او اصرار می‌کردم که برود پیش روان‌درمانگر و همیشه می‌گفت به کسی نیاز ندارد. بالاخره سر دعوایی و راضی کردن دل من زنگ زد و نوبت گرفت. شانسش گفت که توانست قبل از آمدن چند جلسه‌ای حضوری برود و الان که آنلاین جلسه دارد از مراحل اول ارتباط گذشته است. خودش که احساس رضایت ندارد و من فکر می‌کنم بیشتر به دلیل فشار روانی مواجهه با خودش است. دلم می‌خواهد با میم حرف بزنم و همه اینها را به او بگویم. یک هفته شاید بیشتر است که پیامی نداده و من دلتنگ مراقبت کردنشم. 
به دختره هم از اقرارم به میم گفتم. تشویقم کرد و خوشحال بود که بالاخره بخشی از حرف‌هایم را به میم گفته‌ام.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد