اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

سی و پنجم

دیروز سه ساعت با میم حرف زدم. تصویری. تمام وجودم پر از شور و شعف حرف زدن با او بود. گریه کردم، خندیدم، غم وجودم را گرفت، دست و پایم یخ کرد، برایش از تاریک‌ترین وجوهم حرف زدم، اما آن شعف و شوق حرف زدن با او ازم جدا نشد. آخر حرف‌هایمان وی آمد خانه. فکر کنم  از اینکه داشتم با میم حرف می‌زدم معذب شد. گفت ببخشید مزاحمت شدم گفتم نه آخرش است و دوباره شروع کردم به صحبت کردن با میم و عجیب اینکه وی ماسکش را درنیاورد. هول شده بود. نمی‌دانست باید چه کار کند. می‌داند که با میم حرف می‌زنم. می‌داند که نزدیک‌ترین دوستم است، اما نمی‌داند چه شد که احساس کرد وارد فضای خصوصی من شده است. واقعا هم شده بود، بدون اینکه بخواهد. بعد از پایان حرفم به این فکر کردم چرا نیامد با میم احوالپرسی کند؟ چرا خودم نگفتم؟ فضای عجیبی شد. عجیب‌تر اینکه میم هم داشت همان موقع می‎گفت تو هنوز مشکلاتت را با من حل نکردی. من مشکلاتم را با هیچ‌کس حل نکردم.

نظرات 2 + ارسال نظر
ماهی کوچولو شنبه 31 اردیبهشت 1401 ساعت 07:00

هیچ ایرادی نداره،
منم از این دوستان دارم،سوال پرسیدم مطمئن شم، و بدونم فقط همسر منه که با این قضیه کنار میاد و کول رفتار میکنه یا آقایون دیگه هم هستن همین! سو تفاهم نشه...

نه خواهش میکنم

ماهی کوچولو جمعه 23 اردیبهشت 1401 ساعت 07:57

میم پسره؟؟
و همسرتون میدونه؟

بله. میم دوستمه و چرا همسرم نباید بدونه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد