اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

سی و هفتم

حتی از صرافت اینجا نوشتن هم افتادم. البته برایم چیز عجیبی نیست. مثل هزار و یک اتفاق دیگری که شروع می‌کنم اما وسطش دیگر انگیزه‌ای برای ادامه دادنش ندارم. این هم به همان حال. چند روز پیش با میم باز حرف زدم. حالم نسبت بهش منطقی‌تر شده است و حرف‌هایش کمکم کرد. واقعا کمکم کرد. بعد از حرف زدن با او توانستم بیشتر خودم و غمم را ببینم و راحت‌تر با وی حرف بزنم. وی هم تشویقم کرد که با میم حرف بزنم تا بتوانم خودم را بهتر و بیشتر تحلیل کنم. گرفتاری عجیبی است. مهاجرت، رها کردن زندگی و دوستان و در نهایت رها کردن آن خودی که دوستش نداری در جهت ساختن خودی که دوستش داری.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد