داشتم ناهار درست میکردم که چشمم افتاد روی صفحه گوشی. اسم میم آمد بالا. احساس کردم دارم خواب میبینم. صبح که از خواب بیدار شده بودم، لذت پیام دادنش در خواب را مزمزه کرده بودم. دوباره گوشیام را نگاه کردم و دیدم خودش است. خواب نیست. ادامه خوابم در بیداری و واقعیت است. ساعت را چک کردم ببینم در ایران ساعت چند است. 6 صبح بود. گفتم کله صبحی یادم کردی؟ گفت گشنمه و باید حالت را میپرسیدم!
روزم صد برابر بهتر شد. نوری که این آدم به قلبم میتابد، جوری است که نمیتوانم وصفش کنم.
جسارتاً نوشته بودین:"برای من این سوال میشود که چرا حرف «میم» را پذیرفتم؟"
این پست تون به ذهنم نقش بست.تو دل م گفتم؛بسم الله نور ،بسم الله نور علی نورِ آقای میم.الف عزیز.
و آنجا که فرمودین،بیشتر آدم ها نظر شون مثبت بود.. این شعر:"تو یکی نه ای هزاااری آقایِ میم،
نمیدونم واقعا.
حرفت لبخند به لبم آورد.