استوری گذاشتم که کار پیدا کردم. فقط میم بود که پیام داد که میفهمد چقدر میتواند این موقعیت برای من سخت باشد؛ اما اگر قدم به قدم با ترسهایم روبهرو شوم مطمئنا موفق میشوم. همین حرفش سرآغاز حرف زدن نیم ساعتهمان شد. من اینطرف دنیا با هرکلمهای که او میگفت زار زار گریه میکردم و او برایم مشفقانه تایپ میکرد و همدلانه راهنماییام میکرد. گفت میفهمد که چقدر درد دارم و چقدر نیاز به کسی که کنارم باشد. دیروز آنقدر حالم بد بود که حتی پیادهروی هم بهترم نکرد. انگار هیچ هورمونی در من ترشح نکرد که حداقل ادامه شبم حالم بهتر باشد.
چند روز پیش به یک زوج درمان پیام دادم برای نوبت گرفتن. وی را راضی کردم و نور امیدی داشتم برای اینکه حال بهتری به زندگیمان بدهد، اما وقتی گفت جلسهای 110 دلار امریکا واقعا جا خوردم و خب با دعوایی با وی که من را متهم کرد که پول را به عنوان مسئله نمیبینم، شب را گذراندم.
فیلم بندتا را دیدم و دلم میخواست الان کنارم زنی بود که دست به پستانهایش میزد، و آرام آرام تا کنار واژنش را میبوسیدم. از زبانم برای ارضایش استفاده میکردم و تنم را در اختیارش میگذاشتم.