اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

هفتاد و ششم

این روزها همه قفلیم. کارهای عادی را کمتر می‌توانیم به روال قبل انجام دهیم و حال و روزمان خوش نیست. آدم‌های زیادی کشته و دستگیر شده‌اند و ما پریشان و هراسان، اما پر امیدیم. هر روز خبری می‌خوانیم که باورش سخت است و گاهی آنقدر تلخ که نمی‌توان هضمش کرد. هرچه فکر می‌کنم نمی‌توانم کشته شدن اسرا پناهی دختر دبیرستانی اردبیلی را باور کنم. اخبار دیشب و آتش سوزی در اوین برایم آنقدر دور از انسانیت است که مانند زدن هواپیمای اوکراینی دلم می‌خواهد همه چی دروغ باشد؛ اما نیست. هیچ‌کدام از این فجایع دروغ نیست. من دستم از ایران کوتاه است، فقط امید به روزهای بهتر می‌تواند آرامم کند. باید همه چیز را خوب دید و نگذاریم به کرختی احساسات برسیم. باید برای هر کدام از این فجایع خشمگین شد، گریست، داد زد و به هر نحوی شده است راه ورود امید را باز کرد. 

ایمان دارم روزهای بهتری می‌آید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد