اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

هفتاد و هشت

اتفاقی که برایم در جلسه تراپی قبلی افتاد، اتفاق تازه‌ای نبود، اما من را درگیر خودش کرد. اینکه من همیشه به دنبال ثابت کردن خودم هستم فقط به جسم و ظاهرم نیست، انگار ترس از اختگی برایم آنقدر پر رنگ است که فقط می‌خواهم فریاد بزنم من اخته نیستم! هر چقدر که فکر می‌کنم، هر علاقه‌ای که بر آن مصر بودم و در نگاه عموم زنانه نبوده و من آن را انتخاب کرده‌ام، نه از روی علاقه‌ام که بیشتر از روی ثابت کردن بوده است. «من اخته نیستم». درست است غلبه بر ترس‌هایم بوده، اما همیشه نگاهم به مردانی بوده که با دیدن رفتارم مرا تحسین کرده‌اند. یکی باشم مثل خودشان. من هم دارم. از نوشتن این‌ها متنفرم. از اینکه حتی بودنم در کشوری دیگر، زمانی برایم آسان می‌شود که انتخاب «من» باشد، نه انتخاب و به پای تلاش دیگری. انگار باید همه بدانند که من «دارم» و این داشتن را توانستن معنی می‌کنم. خودم را به عنوان زن، عامل نمی‌دانم. همه جا باید فالوسی همراه خودم داشته باشم تا بتوانم نظر دیگران را جلب کنم. برایم این روند احمقانه است. از خودم و روانم خجالت می‌کشم و بدتر از همه اینکه، از آدم‌ها و اصرارم به پوشیدن نقاب آدمی است که فالوس دارد.

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 24 آذر 1401 ساعت 00:47 https://dudaimborns.blogsky.com/

من هم چنین احساساتی رو تجربه کردم و همیشه این ایده رو در خفا داشتم که شاید درخصوص تمایلاتم به اشتباه تصمیم گرفته‌ام.

اه که چقدر این حس ناخوشاینده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد