دیروز پیش میم بودم. باورم نمیشد اینقدر بهم نزدیکیم و همدیگر را نوازش میکنیم. باورم نمیشد صورتش به صورت من چسبیده است. بالاخره در آغوش امن و گرمش جا گرفتم.
پیاماسم، اضطرابم بالاست. کارهای آخرسال جمع نمیشود و دلم میخواهد فقط بخوابم بدون اینکه قلبم اینقدر سفت و محکم بتپد. یک هفته در سیستان و بلوچستان بودن و روستا به روستا پیش مردم بودن، خلقم را پایین آورده. انگار توان به جلو رفتن را ندارم. خستهام.
خوشی هات با میم پایدار
از بدو بدو آخر سال هم حسابی خسته نباشی
ایشالا تعطیلات خوبی پیش روت باشه
ممنون نسیم عزیزم.
همچنین برای تو:*