اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

صد و هفتاد و پنجم

این چند روز را خیلی به گریه گذراندم. یاد ماضی‌یار می‌افتم. در مهمانی‌های خانوادگی دنبال صدای خنده‌هایش می‌گردم. با دوستانم که بیرون می‌روم چشم چشم می‌کنم که انگار بین آدم‌ها او را پیدا کنم. دلم برای شور و شوقش تنگ شده است. دیشب با یکسری از بچه‌هایی که تازه باهاشان آشنا شدم رفتیم شام، بعدش گفتند برویم شهربازی یکی از این مال‌ها، رفتیم. همه شروع کردند به بازی و خوش‌گذرانی من نشستم گوشه‌ای. حوصله نداشتم. بعد چندتا از زوج‌ها را دیدم که کنار هم چقدر همراهند و می‌خندند. بعد یاد ماضی‌یار افتادم. به خودم گفتم اگر بود اینقدر پر شور و نشاط بود که من را هم به وجد می‌آورد. سعی می‌کرد که همه بازی‌ها را امتحان کند و بلند بلند بخندد و انرژی‌اش را پخش کند در شهربازی. بغض گلوی‌ام را گرفت. الان هم که می‌نویسم بغضی‌ام. زندگی بیرونی‌اش برایم حال خوب‌کن بود. حتی توی خانه هم انرژی‌اش زیاد بود، اما با من خوشحال نبود. خیلی رقیق‌ام. حتی بچه‌های مردم را هم که می‌بینم دلم می‌خواهد گریه کنم. دلم می‌خواست الان کنار کسی بودم و برای باردار شدنم برنامه می‌ریختم نه اینکه به این فکر کنم که اصلا روزی می‌توانم بارداری را تجربه کنم یا نه. 

سوگ همیشه در مراجعه است. اینکه یهو وسط گیر و دار زندگی یقه را می‌گیرد و رها نمی‌کند. تنهایی تشدیدش می‌کند و اضطراب روی اضطراب می‌آورد. تنهایی چیز غریبی است. 

نظرات 2 + ارسال نظر
رهآ شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 21:52 http://Ra-ha.blog.ir

میگذره .. میگذره ... این غم بالاخره تو قلبت ته نشین میشه و میره ی گوشه جا خوش میکنه و میشینه و دیگه کاری بهت نداره. شاید یک وقتایی ی نیشی بزنه، ولی دیگه دردش مثل قبل نیست.
گریه کن، غمگین باش، داد بزن ... کنارش زندگی هم کن و بسپار به زمان ... زمان مرهم ...

ممنون رهای عزیز، امیدوارم این رهایی برام اتفاق بیفته

نسیم شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 13:54


میگذره....
امیدوارم روزای خیلی خوب اینقدر داشته باشی که وقت نکنی یاد گذشته کنی

امیدم به همین گذشتنه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد