اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

صد و نود و هشتم

پنجشنبه‌ها هر هفته کارگاه دارم. فوق‌العاده روند کارگاه‌هایم را دوست دارم و از اینکه وارد دنیای جدیدی برای کار و تحصیل شده‌ام خیلی خوشحالم. استادم دفعه قبل گفته بود «اِلف خانم! تو وقتی وارد کار شدی مثل بقیه نبودی که ترس از وارد شدن به آب داشته باشی، خودت توی آب بودی. تا چند وقت پیش توی آب هم حرکت‌ها را جدا جدا می‌زدی و همه هم درست بود، اما الان همه مدل شنایی را به صورت حرفه‌ای و همگام انجام می‌دهی.» اینقدر از این تعریف خوشحال بودم که فکر کنم برای هر آدمی که سر راهم دیدم تعریف کردم. این پنجشنبه با اینکه فقط مشاهده‌گر بودم استادم چیزی گفت که به‌نظرم برای خودم هم نه تنها در کارم که در جای جای زندگی‌ام هم روشن است. گفت: «از پارسال که با تو آشنا شدم تغییراتت شگفت‌انگیز است. جسارتت، خود بودنت، کارت. خیلی عمیق و دقیق پیش می‌روی و حتی با چند نفر هم که صحبت کردم درباره تو همین را می‌گفتند.» پشت‌بندش پسر کلاسمان درآمد با فامیلم یک بازی زبانی کرد و روی حرف استاد صحه گذاشت. برای خودم هم همین بود. حالا عمیق و دقیق بودنش را کاری ندارم، این مسئله که چقدر تغییر کرده‌ام. نگاهم به آدم‌ها و روابط چقدر پخته شده است. از بیرون می‌توانم خودم را ببینم و دیگر از خودم به خاطر اشتباهاتم آنقدر عصبی نمی‌شوم که دورنمایم را از دست بدهم. نه اینکه بخواهم بگویم بدون عیب و نقص شده‌ام یا اینکه خیلی بلدم چطور زندگی کنم، فقط اینکه حالا می‌توانم با آدم‌ها حرف بزنم و سعی کنم از خود واقعی بودنم خجالت نکشم و آن را نشان دهم. همین هم برایم بسیار سخت است. برای هر مرحله‌ای جان می‌کنم. برای هر حرف زدنی کلی خودم را بالا و پایین می‌کنم. حالم حتی با همین جان‌کندن‌ها و سختی‌هایش البته که بهتر است. اگر بخواهم دستاورد بعد از سی‌سالگی را بلند جایی جار بزنم همین است. حداقل در همین روزها. 

با میم کمی بحث کردیم درباره ادامه رابطه. من حرف‌هایم را زدم. او عصبانی شد و ادامه صحبت‌هایمان موکول شد به بعد. خودم را که در گفت‌وگو با او نگاه می‌کنم از خودم راضی‌ام. متوجه بودم که نمی‌خواهم توی چه تله‌ای بیفتم. یک جاهایی درست عمل کردم و یک جاهایی نه. همین که به خودم نگاه انسانی دارم و نمی‌خواهم بدون غلط باشم، برایم تا اینجا خوب است. 

نظرات 1 + ارسال نظر
لیمو دوشنبه 23 مهر 1403 ساعت 14:42

واقعا نمیخوام آدمی باشم که اصطلاحا هندوانه زیر بغلت بدم یا تعریف های الکی... واقعا نه. اما بارها گفتم تغییراتت واقعا مشخصه. انقدر در خودت فرو رفته بودی که یادمه حتی کامنت نمیذاشتم چون حس میکردم حوصله پاسخ دادن نداری :)

برام حرفت خیلی ارزش داره. ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد