جمعه سختی را گذراندم. از حالات جسمانی که بگذرم صحبتم با میم و تصمیماتی که گرفتیم برایم بار بزرگی بود. تهران بودم. گفت ناهار باهم باشیم. ناهار خوردیم، کلی خندیدیم، شوخی کردیم، درباره دو نفر باهم غیبت کردیم و آنها را تحلیل کردیم، برای یک نفر غصه خوردیم و بعدش کلی تحسینش کردیم. دوباره سوار ماشین شدیم و رفتیم به کافهای که از آنجا شروع کردیم. تا ایستاد گفت: اینم از کافهمون. اول از ناراحتیهایم گفتم. کلی هم قربان صدقهام رفت که درباره احساساتم باهم صحبت کردیم. بعد شروع کردیم به شکافتن رابطه. گفت دوست دارم ادامه بدهیم. گفتم من هم دوست دارم ادامه بدهیم، اما این مدل وقت گذاشتن تو من را اذیت میکند. برایش گفتم برایم معنی پشت در ماندن دارد. برایش گفتم که نمیخواهم توی رابطهای باشم که در بزرگی حائل من و فرد روبهروست. گفت رابطه با تو برای من مشابه هیچ رابطهای نبود. برایم رشد داشت و کلی چیز یاد گرفتم و میدانی که دوستت دارم، اما نمیتوانم در این دوره که هستم برای رابطه بیشتر از این وقت بگذارم. خیلی حرف زدیم. از خودمان، موقعیتمان، احساساتمان. و در آخر گفتم تمام کنیم. برایم خیلی سخت بود. اما رابطهای که من به دنبال بسطش باشم و او نباشد، برایم کار نمیکند. اینکه توانستم تصمیم بگیرم برایم ارزشمند است. اما از دست دادن میم خیلی سخت است. نمیخواهم آن دوستی را که همیشه و در هر موقعیتی همراهم بود از دست بدهم. میخواهم فقط میمی را کنار بگذارم که توی چشمهایم نگاه میکند و میگوید دوستت دارم.
در راه برگشت پرسیدم: از همان اول از من خوشت میآمد؟ خندید. گفت آره از همون اول. گفتم پس چرا وقتی من گفتم عقب کشیدی. گفت یادم نیست. گفتم غلط کردی. خندید! به این فکر میکنم که هر وقت بهم رسیدیم در بحرانی بوده که او نمیتوانسته پیش ببرد. یا این بحران به خاطر ترس از صمیمیت است، یا همان فشردگی کارهاست که ترجیح میدهم خودش را در رابطه آسیبپذیر نکند.
بودن با میم نشانم داد دوست داشته شدن چقدر قشنگ است.
یه سوال میتونم بپرسم؟ از ابتدای شروع رابطه هم شما هم میم میدونستید رابطه فراتر قرار نیست اتفاق بیافته. یعنی از نوشته هاتون اینطوری برداشت کردم که رابطه رو باعلم به اینکه موقت و پنهانی هست ادامه دادید هردو. درسته؟ خب اگر اینطوری باشه پس چرا الان براتون سخت هست که بپذیرید ماهیت رابطه از اول اینطوری تعریف شده؟ یعنی چرا دوست دارید شکل رابطه تغییر کنه؟
اتفاقاتی که توی مدت رابطه افتاد، چیزی نبود که دربارهاش صحبت کرده بودیم. رابطه داشت عمیق میشد و از طرفی برای من تغییر ماهیت رابطه مسئله نبود. مدل وقتگذاری میم مسئله بود. بهنظرم رابطه حالا هر رابطهای پیچیدگیهایی دارد که هر زمان باید شفاف شود.
بعد از ماه ها پرس و جو کردن از خودت و چراهای زیادی که یه جورایی جوابش رو خودمون میدونیم اما در انکار به سر میبریم، برات خوشحالم که جرات رو به رو شدن با واقعیتو داشتی.امیدوارم روزی به عشق بی قید و شرطی که لایقش هستی، برسی.
ممنونم
تصمیم درست ولی سختیه. این رابطه برای رشدت واقعا لازم بود. افکار مزاحمت از بین رفت، دوست داشته شدن رو درک کردی، تصمیم گیرنده بودن و حتی بالغ بودن در یک رابطه رو حس کردی و حتی مستقل بودن. الان حس میکنم دیگه رابطه جایی برای رشدت نداره، منظورم اینه همپای تو رشد نکرده و به جلو نرفته. امیدوارم موفق ترین باشی.
چه نکته خوبی رو گفتی. این رابطه همپای من رشد نکرده. مرسی لیمو که اینقدر خوب میبینی