دیروز زنگ زدند و گفتند برای کار جدید پذیرفته شدهام. خیلی خوشحال بودم. پیام استادم شگفتانگیز بود و حالم را واقعا دگرگون کرد. همه چیز رو به روال است. امروز فقط با خودم سردرد سندروم پیش از قاعدگی را حمل میکنم. دیشب خواب دیدم منفجر شدم، از انفجار جیغ زدم و بیدار شدم و دیدم اطرافم خالی است. بالشت را بغل کردم و خوابیدم. زندگی انگار همین است. خوشحالی و غم و عبور از هر دو. در هیچکدام نمیتوان بیشتر از همان لحظهاش ماند.
همان موقع که زنگ زدند به میم پیام دادم. ویس گذاشتم و خیلی خوشحال بودم. تا آخر شب دیدم خبری نشد، پیام دادم پس کجایی؟ جواب داد. دلم میخواست همان موقع که در اوج خوشی بودم با من حرف میزد. انگار اگر او حرف میزد ذوقم چند برابر میشد. دلم میخواست کسی بود که این اتفاقات خوب را با او جشن میگرفتم. او برایم هدیهای میگرفت و شامی با هم میخوردیم. الان همۀ آدمهای اطرافم از هر موقعیتم خوشحال میشوند و همراهم هستند، اما جای خالی یک شخص برایم گاهی پررنگ میشود. دیشب برای خودم یک جارچیزکیک خریدم! صبح با قهوهام در تنهایی خوردم و به به و چه چه کردم. این هم برای خودش عالمی است.
تبریک میگم موفقیتت رو و میدونم که واقعا استحقاقش رو داشتی.
+ گاهی اوقات میشه. یعنی میدونی دورت پره اما اون حرفی که میخوای یا اون حسی که میخوای رو نمیگیری.
ممنونم عزیزم آره این رو میفهمم.
مبارک باشه عزیزم ایشالله برات مقدمه اتفاقات خیلی خیلی بهتروخوش ترهم بشه
ممنون فاطمه جان. مرسی از دعای خیرت
چقدر خوشحال شدم
واقعا اتفاق خوب و بزرگیه
می دونم الان اون نفر جاش خالیه ولی شاید یه روزی بیاد، کی می دونه؟ مهم اینه که با تمام تنها بودن و سخت بودنش تو می تونی و این فوق العاده ست
مرسی ویرگول جان
درست میگی، امیدوارم یه روزی بیاد
موفقیتتو بهت تبریک میگم آففرین
و حس و حالت کاملا قابل درکه :)
ممنونم عزیزم