اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

اِلف گمشده

اینجا از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی می‌گویم که نوشتنش کمک به تحلیل کردنش می‌کند.

شصت و پنجم

امروز برای اولین بار مصاحبه شغلی به زبان انگلیسی دارم. کمی مضطربم، چرا فقط کمی؟ چون کار پارت‌تایم است و کمتر از توانایی من و خیلی هم به پذیرفته شدنش امید ندارم. یک چیز آزارم می‌دهد، آن هم پیگیر نبود وی است. دلم می‌خواهد بگذارم به حساب اینکه او فکر می‌کند من از پس خودم برمیایم اما نمی‌توانم. دلم یک دلگرمی و پیگیری از او می‌خواهد، که یعنی حواسم هست تحت فشار و استرسی؛ همان کاری که همیشه خودم هم انجام می‌دهم. اما چیزی از او نمی‌بینم. او خودش هم درگیر استرس پیشنهادات جدیدش است. چرا وقتی می‌دانم یکی از شاخص‌های سلامت روان کم کردن انتظار است باز به انتظار داشتن و ناراحت شدن از این و آن ادامه می‌دهم؟ چرا نمی‌نهلم؟!